جدول جو
جدول جو

معنی آب زر - جستجوی لغت در جدول جو

آب زر
آب طلا، محلول زر که با آن بنویسند یا تذهیب کاری بکنند
تصویری از آب زر
تصویر آب زر
فرهنگ فارسی عمید
آب زر
(بِ زَ)
زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است: کسی گفت چگونه میبینی این دیبای معلم را بر این حیوان لایعلم ؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است. (گلستان).
منه جان من آب زر برپشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.
سعدی.
- چون آب زر شدن کار، سخت نیکو و بسامان شدن آن، و مرادف آن چون زر و چون نگار شدن است:
از پی زر بسر چو آب از پی آن دوم که او
با چو تو نقره ای کند کار دلم به آب زر.
مجیر بیلقانی.
تا ز رای تو یافت پرتو نور
کار خورشید همچو آب زر است.
رفیع الدین لنبانی.
آفتابی که هر دو عالم را
کار از او همچو آب زر گردد.
عطار.
، شراب سفید
لغت نامه دهخدا
آب زر
زر محلول که بدان نویسند وتذهیب کنند، معرب آن زریاب
تصویری از آب زر
تصویر آب زر
فرهنگ لغت هوشیار
آب زر
((بِ زَ))
آب طلا، شراب زعفرانی
تصویری از آب زر
تصویر آب زر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی هر یک از پرندگانی که غذای خود را از درون آب به دست می آورند، علف چر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب رز
تصویر آب رز
آبی که از شاخه های بریدۀ تاک بچکد، باده، می، برای مثال آب رز باید که باشد در صفا چون آب زر / گر ز زرّ مغربی ساغر نباشد گو مباش (ابن یمین - ۱۱۶)، آب زهر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان، در 42هزارگزی شمال خاوری زرند. سر راه مالرو خانوک به زاور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان حومه بخش زرند است که در شهرستان کرمان واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
آبی که در آن زر تفته فروبرده سرد کنند و در طب بکار بوده است
لغت نامه دهخدا
(بِ زِ رِ)
آبی که از تر نهادن و خیسانیدن زرشک حاصل کنند
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
در تداول شعرا، شراب. خمر:
آب رز باید که باشد در صفا چون آب زر
گر ز زرّمغربی ساغر نباشد گو مباش.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(زِهْ)
آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زهد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز
لغت نامه دهخدا
(جَ)
جزر. مقابل مد
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
نام یکی از آبراهه های رود جراحی، و آن را آب زلال هم میخوانند
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب جر
تصویر آب جر
جزر. مقابل مد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رز
تصویر آب رز
شراب باده می، آب زهر. آب رز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب زه
تصویر آب زه
آبی که از کنار چشمه یا رود وتالاب وامثال آن عبور کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب زرفت
تصویر آب زرفت
میوه ای که درون آن ضایع و ترش و گنده شده باشد آبگز
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از تر نهادن وخیسانیدن زرشک حاصل کنند. شربتی که از زرشک تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب زرتاب
تصویر آب زرتاب
آبی که در آن زر تفته فروبرده سرد کنند ودر طب به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب جر
تصویر آب جر
((جَ))
جزر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب زرفت
تصویر آب زرفت
((زُ رُ))
میوه ای که درون آن گندیده شده باشد
فرهنگ فارسی معین